به بقراط شد علم طب آشکار

شاعر : جامي

به او گشت قانون آن استواربه بقراط شد علم طب آشکار
دو صد خرقه‌ي تن رفو يافته‌ستز هر تار حکمت که او تافته‌ست
بدان نکته‌هايي که گفت اين حکيم!بنه گوش را دل به فهم سليم!
قناعت کن از خوان گيتي به هيچ!چو خوش گفت کاي مانده در تاب و پيچ!
ز بي‌حاجتي سينه پر نور کن!کشش‌هاي حاجت ز خود دور کن!
به از مالداري که ايمن نخفتتهي‌دست با ايمني خفته جفت،
تو مهمان، جهان همچو مهمانسرايبود پيش داناي مشکل گشاي
همه تن به شکرانه‌اش شو زبان!بخور هر چه پيشت نهد ميزبان!
که واجب نباشد بر آن‌اش سپاسنبيند يکي حال، يزدان شناس
تو را او خورد يا تو او را خوريبه هر لقمه زين خوان که دست آوري
مکن تارک طبع را پايمال!مبر چيزها را برون ز اعتدال!
به اندازه نوش و به اندازه خور!گر آبت زلال است و نقلت شکر،
منه پاي بيرون ز خيرالامورفراش ار حريرست و همخوابه حور،